حرف که میزنی انگار
سوسنی در صدایت راه میرود
حرف بزن
میخواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خندهات دسته کبوتران سفیدی
که یکباره پرواز میکنند
تو را دوست دارم چون صدای اذان در سپیدهدم
چون راهی که به خواب منتهی میشود
تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید
تو نیستی
و هنوز مورچهها شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما در شب دیده میشود
عزیزم!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمیشود
و من گوزنی که میخواست
با شاخهایش قطاری را نگه دارد
▫▫▫
غلامرضا بروسان یک اتفاق غیرمترقبه در شعر امروز است. شاعری که خود را از خراسان، از کوی طلاب مشهد، از جلسههایی که آنجا همیشه غزل غالب است و شعر آزاد مغلوب، از مجموعههای مشترک با شاعران عصیانگر شهرستانی، از مجموعهٔ مستقلی که به هزینهٔ شاعر منتشر میشود به تهران میکشاند و جایزهٔ شعر خبرنگاران را میبرد و مجموعهٔ شعر دوزبانه چاپ میکند و جانهای بسیاری را تسخیر میکند و در آستانهٔ شکوفایی میرود. میرود و به جمع جوانمرگان شعر امروز میپیوندد و یکی میشود شبیه فروغ فرخزاد یا هوتن نجات یا سلمان هراتی و هر چه میگذرد خوانندگان بسیار پیدا میکند و شعری از او میماند که روزبهروز بیشتر فراگیر میشود.
زیباییشناسی بروسان در آشناییزدایی و کشفهای شاعرانه از چیزهای روزمره اتفاق میافتد، از چیزهایی که معمولاً کمتر کسی به آنها توجه میکند. فرقی نمیکند شعر عاشقانه بگوید یا مرثیه یا اخوانیهای برای دوستی دور از دست. در همهٔ شعرهای او جزئیات فراموششده و دور از ذهن میآیند و بسط مییابند و تبدیل به تصویرهای درخشان میشوند و شعر را شکل میدهند. او ابایی ندارد از اینکه تصویرها و رفتارهای گاه نامتعارفی را به شعر بیاورد که شاعران دیگر معمولاً پیشتر از آنها استفاده نکردهاند.
اگر تو بخواهی
مورچهای را از خانهاش دور میکنم
و گرسنگی را به دنیا برمیگردانم
دستم را تا آرنج در دهانم فرو میبرم
و خودم را
چون پیراهنی پشت رو میکنم
یا
به تو فکر میکنم و هر روز به تعداد تمام دندانهایم سیگار میکشم
او در کنار هم نشاندن تصویرهای غریب بدعتگذار است. همنشینی چیزهای غریبی که نسبتی با هم ندارند یکی از اصلیترین وجوه تمایز شعر او به شمار میرود، درست مثل سطری که عنوان این نوشته است. گاهی غرابت تصویرها بهاندازهای است که شعرها به مرز فراواقعگرایی میرسند.
سنگینم
انگار زنانی آبستن
در دلم زعفران پاک میکنند
یا
تو واقعیت داشتی
آنقدر که در صدایت لباس پهن میکردیم
نمیتوان مرگ زودهنگام غلامرضا بروسان را در اقبال عمومی به شعر او بیتأثیر دانست. مرگ او حادثهای غمانگیز برای دوستداران شعر امروز است که شعر به شعر و مجموعه به مجموعه بهدنبال شاعری متفاوت میگشتند و تازه او را کشف کرده بودند. او مثل بسیاری از شاعرانی که زود از دست رفتهاند مرگآگاه است و از مرگ خود خبر میدهد.
گاهی
به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد
پیراهنم بیتو آه
سرم بیتو آه
دستم بیتو آه
دستم در اندیشهٔ دست تو از هوش میرود
ساعت ده است
و عقربهها با دو انگشت، هفتی را نشان میدهند
که به سمت چپ قلب فرومیافتد
یا
اگر مردم
برایم با دست و دلی باز گریه کنید…
او در شعرهای بسیاری که در سوگ پدر شهید خود سروده است نیز بسیار با مرگ دستوپنجه نرم کرده. مرگ زودهنگام بروسان تأثیر شعرهای مرگ آگاهانهاش را دوچندان میکند. در کارنامهٔ غلامرضا بروسان کم نیستند شعرهایی که ناتمام ماندهاند و هنوز شکل نهایی نیافتهاند. اگر شاعر میماند بیتردید آنها را در اجراهای بعد و ویرایشهای تازه تکمیل میکرد. اما مرگ او سبب میشود که شعرها پیش از ویرایش نهایی منتشر شوند. محبوبیت او در سالهای بعد حتی ضعف تألیفهای او در شعر را نیز فراگیر میکند.