انگشتشمارند شاعران دور از وطن که توانسته باشند بر شعر فارسی تأثیر بگذارند و عباس صفاری در میان انگشتشماران، در دو دههٔ اخیر، تأثیرگذارترین بوده است که کمی دیر به شعر امروز ایران آمد و خیلی زود رفت اما نامی از خود به جا گذاشته است ماندگار.
عباس صفاری پیش از اینکه به جایگاهی در شعر برسد ایران را ترک کرد. از او، در سالهای پش از انقلاب، چند ترانه به جا مانده که مشهورترینشان را فرهاد مهراد خوانده است. او هم میتوانست مثل خیلی از گمنامان باشد، مثل شاعرانی که چیز چندانی از ایشان نمیدانیم و گاه خبرهای ضد و نقیض و پراکندهای دربارهشان به گوش میرسد، مثل محمد ذکایی (هومن) که با ترانهٔ «کاروان شهید» به یاد میآید و کسی شعر او را درست به خاطر نمیآورد. عباس صفاری هم میتوانست با «اسیر شب» (جغد بارونخوردهای تو کوچه فریاد میزنه/ زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه)، حتی گمنامتر، چرا که مجموعه شعری از او منتشر نشده بود.
اما او به انگلستان و بعد به امریکا رفت و مقیم شد و شعر را آنجا پی گرفت و در دههٔ هفتاد شمسی دو مجموعه شعر منتشر کرد؛ «تاریکروشنا» و «در ملتقای دست و سیب» که دومی جایزهٔ شعر باران (ویژهٔ مجموعه شعرهای خارج از ایران) را برای او به ارمغان آورد و در سال ۱۳۸۱ با «دوربین قدیمی» به شعر امروز ایران بازگشت.
عباس صفاری بیش از هر چیز مدیون بازگشت درست و بههنگام است. او زمانی در شعر امروز ایران ظهور کرد که شعر پیشرو ایران آوردگاه شاعران موسوم به جریان شعر دههٔ هفتاد بود. شاعرانی که شعر را در پیچیدگی جستوجو میکردند و میکوشیدند زیباییشناسی تاریخ شعر فارسی و شعر امروز را به چالش بکشند و به هر شکل که میتوانند شعر را به تأخیر بیندازند. فارغ از ارزشداوری دربارهٔ آنها، نکته اینجاست که خوانندگان شعر فارسی از خواندن شعرهای دشوارشان که کتابها و مطبوعات را آکنده بود، دلزده بودند و شعری دوست داشتند ساده، عاری از پیچیدگیها. شعری که قدری سرراستتر و به جوهر فراموششده شعر نزدیکتر باشد.
▫▫▫
همهٔ شعرهای عباس صفاری در نهایت سادگی اتفاق میافتد، درست وسط زندگی روزمره، پشت میز آشپزخانه، وقت درست کردن شام یا دم کردن چای، وقتی که صبح از خواب برخاستهای و سرگردانی که روز را چگونه آغاز کنی، جایی میان شلوغیهای اشیا و اتفاقها.
پیاز را من رنده میکنم
که چشمهٔ اشکم خشک نشود
سیبزمینیها را تو پوست بکن
که شعبده میکنی با پوست
اصلیترین ویژگی شعر عباس صفاری در زبان است. او نحو طبیعی کلام را خیلی خوب میداند و به سادهترین شکل زبان شعر میگوید، بدون دستاندازها و برجستهسازیها و هر نوع تمایزی که بخواهد شعر را از زبان روزمره دور کند. معلوم نیست شاعری که سالهاست دورتر از ایران زندگی میکند، چگونه زبان خود را زنده نگه داشته و به زبان گفتار حال حاضر ایران را شعر میگوید.
عباس صفاری شعر غنایی به دقیقهٔ اکنون است. همهٔ اتفاقهای روزمره بهانهای میشود برای او که نقبی بزند به شعر غنایی و عاشقانهای به دست دهد. در شلوغیهای ایستگاه مترو یا کوچهها و خیابانهای ایالات متحده و انگلستان یا در خلوت شکوهمند تفرجگاههای تاریخی در جستوجوی گمشدهٔ خویش است و کوچکترین اتفاقی کافی است که او در شعری تغزلی مایههای غنایی خود را به رخ بکشاند.
از هزاران زنی که فردا
پیاده میشوند از قطار
یکی زیباست
و مابقی مسافرند
یا
تو ماندهای و بر آن سوی سکو
زنی کنار چمدانش
در بیحضوری تو ایستاده است
دمبهدم ساعتش را نگاه میکند
مجموعهٔ این ویژگیهاست که عباس صفاری را به یکی از پدیدههای شعر فارسی در دههٔ هشتاد تبدیل میکند. شعر او اقبال بسیار مییابد و شاعران بسیاری، از خرد و کلان، میکوشند شکل تصویرسازیها و زبان راحتِ روزمرهٔ او را تقلید کنند. صفاری از اصلیترین شاعران جریانی است که سادهنویسی نام گرفته. اگرچه او عبارت «سادهنویسی» را خوش نمیداشت، نامی که مثل همهٔ نامگذاریهای شعر امروز فارسی از شعر حجم تا شعر گفتار کمی بیمسما به نظر میرسد. اما شعر او یکی از خاستگاههای شعری است که به سادگی میل میکند و در دههٔ هشتاد به مرور زمان فراگیر میشود. ناگفته پیداست که شعرهای ساده نیز به مرور زمان از فرط سادگی بیاتفاق میشوند و جریان به ابتذال کشیده میشود.
▫▫▫
شعر عباس صفاری فقط عاشقانههای روزمره نیست. او کتاب مقدس خوانده است، تاریخ و اسطوره میداند، شعر مدرن جهان را میشناسد و… کم نیستند سطرها و شعرهای او که محاکات با کتاب مقدس یا اسطورهها و حتی شعر مدرن جهان به شمار میروند و بدیهی است که خوانندگان حرفهایتری میطلبند اما حسن او آنجاست که همهٔ اینها را در نهایت سادگی به استخدام شعر خود درمیآورد و هیچکدام اینها سبب دشواری و پیچیدگی شعر او نمیشود.
او تجربههایی در شعر دیداری (کانکریت) هم ارائه کرده است، چرا که معتقد بود آنچه در شعر دیداری ایران، در شعر شاعرانی مثل طاهره صفارزاده و احمدرضا احمدی اتفاق افتاده، نسبت چندانی با حقیقت شعر دیداری نداشته است. تجربههای او در شعر دیداری کمتر مورد توجه قرار گرفته اما وجه تمایز شعرهای دیداری او نیز سادگی و نزدیکی به ماهیت شعر است و شعرهایی که فارغ از نحوهٔ اجرا بر صفحهٔ کاغذ نیز خواندنیاند.
▫▫▫
عباس صفاری «دوربین قدیمی» را در سال ۱۳۸۱ منتشر و جایزهٔ شعر کارنامه را از آنِ خود کرد و به شعر امروز ایران آمد. بعد «کبریت خیس» و «خنده در برف» و «مثل جوهر در آب» و «پشیمانم کن» را منتشر کرد. بعدها مجموعهٔ دوم او «تاریکروشنا» نیز در ایران منتشر شد. گزیده شعرهای او در کتابی به نام «مثل خواب دم صبح» گرد آمده است که شماری از شعرهای «در ملتقای دست و سیب» را نیز در خود دارد.
او در خلال مجموعه شعرها، ترجمههایی از شعر شاعران جهان نیز به دست داده است، از جمله «عاشقانههای مصر باستان» از ازرا پاوند و «ماه و تنهایی عاشقان» از ایزومی شیکیبو و انونوکوماچی و «کوچه فانوسها» (سرچشمههای شعر غنایی چین) و «خون انار» (شعر اعراب آندلس و معرفی ابن حمدیس ازدی شاعر کلاسیک جزیره سیسیل) و… صفاری در ترجمهها به دنبال خاستگاههای شعر غنایی بود و عاشقانههای ناب گذشتهها را جستوجو میکرد.
▫▫▫
عباس صفاری راه خود را رفت و شعر را به سبک و سیاقی که انتخاب کرده بود، ادامه داد. شعر امروز ایران نیز مسیری دیگر در پیش گرفت و کمکم انگار شعر عباس صفاری را فراموش کرد. حالا که کرونا او را از شعر امروز ایران گرفته است، وقتی به عقب برمیگردیم شاید بسیاری از اقبالهای نخستین به شعر او قدری هیجانی به نظر برسد، اگرچه صفاری، در همهٔ این سالها، مجموعهها و ترجمهها و کتابهای دیگر خود را منظم منتشر کرد و هیچوقت از معیارهای شاعرانهاش عدول نکرد. سابقهٔ حضور حرفهای عباس صفاری در شعر ایران به بیست سال هم نمیرسد اما میزان تأثیر او بسیار بیشتر از سابقهاش مینماید.