نمیتوان درباره شعر امروز نوشت و باز هم از تأثیر تصنیفها در شکلگیری شعر امروز نگفت. یکی از ستارگان سرودن تصنیف در دوره قاجار عارف قزوینی است که تصنیفهای او بیش از هر شاعر دیگری تا امروز ماندهاند.
ابوالقاسم عارف قزوینی به چند هنر آراسته است؛ شکسته و نستعلیق را به استادی مینویسد، آوازی خوش دارد، ساز میزند، شاعر است و تصنیف میسراید و میخواند. عارف در سالهای مشروطه به تهران میآید و شعرهای بسیار میگوید که مثل بسیاری از شعرهای دوره مشروطه سادهاند و رویکردهای سیاسیـ اجتماعی دارند و بیش از آنکه جایگاه ادبی داشته باشند، به شکل رسانهای عمل میکنند که آگاه میکنند و هشدار میدهند که البته خیلی وقتها کارگر نمیافتد. در سالهای بعد او هم مثل بسیاری از شاعران مشروطه به سرخوردگی دچار میشود اما فرجام زندگی او را خودکشی و ترور رقم نمیزند. جفای روزگار او را از زندگی سیر میکند. حکایت زندگی عارف قزوینی حکایت سرگردانی و خانهبهدوشی در شهرهای گوناگون ایران است و کارهای بسیاری که به ثمر نمیرسند و طرد از طرف دوستان و نخبگان روزگار و… سرانجام هم عارف در سال۱۳۱۲ در ۵۱سالگی زندگی را بدرود میگوید.
پرسش اینجاست که آیا تلخی و صراحت عارف ذاتی او است یا جفای روزگار او را تلخ کرده؟ پاسخ به این پرسش براساس آنچه از زندگی او نقل میشود، قدری دشوار است.
عارف قزوینی در تصنیفها شاعرتر از غزلها و شعرهای دیگر خویش است. با این همه، او در تصنیفها اغلب تلخ است مثل: «گریه را به مستی بهانه کردم/ شِکوهها ز دست زمانه کردم/ آستین چو از دیده برگرفتم/ سیل خون به دامان روانه کردم». حتی جایی که میگوید «باد فرحبخش بهاری وزید/ پیرهن عصمت گل بردرید»، فرح او سطری بیشتر نمیپاید و سطر بعد با «ناله جانسوز مرغ قفس» آغاز میشود. به هر روی، درخشانترین سرودههای عارف تلخترین سرودههای او است. مثل مرثیه او در سوگ کلنل پسیان: «گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد/ نالهای که ناید ز نای دل اثر ندارد/ هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد/ دل ز دست غم مفر ندارد/ دیده غیر اشکتر ندارد/ این محرم و صفر ندارد…»
اما درخشانترین تصنیف او «هنگام مِی» است که در سالهای مشروطه خلق شده. باز هم به نظر میرسد که با سطرهایی امیدبخش آغاز میشود: «هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد/ دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد/ از ابر کرم، خطهی ری رشک ختن شد/ دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد»، اما ترجیعبند تصنیف آنقدر تلخ است که شیرینی احتمالی سطرهای امیدبخش را بگیرد: «چه کجرفتاری ای چرخ/ چه بدکرداری ای چرخ/ سر کین داری ای چرخ/ نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ».
اما سطر نخست بند دوم تصنیف هنگام مِی که شش بند دارد، یکی از جاودانهترین سطرهای تصنیفهای روزگار ما است: «از خون جوانان وطن لاله دمیده». سطری که فراتر از زمان ایستاده و قابلیت تفسیر و تأویل بسیار یافته است. در سده گذشته هر بار که شهیدی به خاک افتاده، نخستین سطری که در رثای او بهکار رفته سطر درخشان عارف قزوینی است. همین سطر برای ماندن نام او در همه تاریخ شعر و موسیقی و تصنیف کفایت میکند.