لبت صریحترین آیه شکوفاییاست
و چشمهایت شعر سیاه گویایی است
چه چیز داری با خویشتن که دیدارت
چو قلههای مهآلود محو و رؤیایی است
اصلیترین مسئلهٔ حسین منزوی غزل است و اصلیترین مسئلهاش در غزل -چنانکه ماهیت قالب ایجاب میکند- عشق است. او غزل را برای تغزل میخواهد. حسین منزوی با غزل «لبت صریحترین آیهٔ شکوفاییاست» در سالهای پایانی دههٔ چهل، در روزگاری که هر روز جریان و گرایش نوگرای تازهای سر برمیآورد، ظهور میکند و زیباییشناسی تازهای در غزل به دست میدهد.
تو از معابد مشرقزمین عظیمتری
کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است
….
شمیم وحشی گیسوی کولیات نازم
که خوابناکتر از عطرهای صحرایی است
او نشانههایی را که سالهاست در سنت غزل بودهاند، کنار میگذارد آنجا که در مقابل شکوه معشوق مبهوت میشود و عظمت او را به معابد مشرقزمین یا دیدار او را به تماشای محو و رؤیایی قلههای مهآلود تشبیه میکند یا اینکه کارکرد تازهای از نشانههای سنتی به دست میدهد؛ مثلاً به جای ستایش درازی گیسو و تشبیهاش به شب و کمند و… بوی گیسو را به شعر میآورد و ترکیب شمیم وحشی گیسوی کولی را میسازد که از عطرهای صحرایی نیز خوابآلودهتر است و میداند برای اینکه احاطهاش را به سنت شعر فارسی به رخ بکشد باید صفت مرکب «خوابناک» را انتخاب کند و… نمونههای چنین ترکیبهایی در غزلهای حسین منزوی بیستوچندساله بسیار است.
حسین منزوی در کنار منوچهر نیستانی و سیمین بهبهانی و محمدعلی بهمنی و عمران صلاحی و دیگران چراغ غزل نو را میافروزند. اما او، در سالهایی که غزل نماد سنتگرایی است، مثل نیستانی و بهمنی و صلاحی ناگزیر است برای اثبات خود در میان نوگرایان امروز شعر آزاد بگوید و غزل را در کنار شعر آزاد دنبال کند. شعرهای «حنجره زخمی تغزل» (۱۳۵۰) چنانکه از عنوان مجموعه پیداست غزل را فراموش نکردهاند و کتاب، فارغ از غزلها، یکی از تغزلیترین مجموعه شعرهای آزاد دههٔ پنجاه است و جایزه فروغ را برای منزوی به ارمغان میآورد.
و کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه نخستین بود
و عشق روشنی کائنات بود و هنوز
چراغهای کواکب، تمام، پایین بود
خدا، امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق، برای فرشته سنگین بود
اما «با عشق در حوالی فاجعه» (۱۳۷۱) تولد دوبارهٔ حسین منزوی است و پیشنهادهای تازهای به شاعران دههٔ شصت میدهد که در سالهای پس از انقلاب و احیای قالبهای سنتی، غزل را بهعنوان قالب، در مضامین گوناگون آزمودهاند. با عشق در حوالی فاجعه بازگشت دوباره به تغزل است برای غزلی که سالها از ماهیت خود دور شده است. عشق بهمعنای زمینی و عینی کلمه و زن در مقام معشوق فراموش شده و حسین منزوی آمده است که عشق فراموششده را یادآور شود.
ز باغ پیرهنت چون دریچهها وا شد
بهشت گمشده، پشت دریچه، پیدا شد
رها ز سلطه پاییز، در بهار اتاق
گلی به نام تو، در بازوان من، وا شد
به دیدن تو، همه ذرههای من، شد چشم
و چشمها، همه سر تا به پا، تماشا شد
علاوه بر این، با عشق در حوالی فاجعه کاملترین مجموعه غزل حسین منزوی است به این معنا که در یکصدویک غزل کتاب میتوان حالتها و مراحل عشق از آغاز تا انجام و از وصال تا فراق را به تماشا نشست. در عین حال بسیاری از غزلها ماهیتی جلوهگرانه و نمادین دارند. شاعر، عامدانه، بر تغزل زمینی و عینی خود تأکید میورزد و میخواهد جلوههای گوناگون عشق را نشان دهد و تکرار بیشمار کلمهٔ عشق که معنایی دیگر یافته است، یکی از رسالتهای شاعر عشق است.
«چون تو موجی بیقرار، ای عشق! در عالم نبود»، «همواره عشق بیخبر از راه میرسد/ چونان مسافری که به ناگاه میرسد»، «مگر، این باد خوش، از راه عشقآباد، میآید؟/ که بوی عشقهای کهنه، از این باد، میآید»، «شب است و در شب من، خوشنشینیات، زیباست/ به بوسه از لب من، خوشهچینیات، زیباست»، «پس از عمری به باطل سر نهادن، در پِیات ای عشق!/ کجا پیدات خواهم کرد؟ پیش که؟ کیات؟ ای عشق!»، «پلنگ من -دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد/ که عشق- ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود». با عشق در حوالی فاجعه و «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» (محمدعلی بهمنی) و «آینههای ناگهان» (قیصر امینپور) هر کدام در میان طیفی از خوانندگان غزل، نشانههای تغییر به شمار میروند و الهامبخش شاعران در سالهای بعد میشوند. غزل کمکم سرنوشتی دیگر پیدا میکند و به ماهیت عاشقانهٔ خود بازمیگردد و شاعران جوان میکوشند نوگراییهای شعر فارسی را در قالب غزل به کار بندند. کتاب مدیون زمان درست انتشار است؛ یعنی زمانی که جنگ تمام شده و جامعه دورهٔ تازهای را آغاز کرده است. گفتمان شعر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس کمرنگ شده و شاعران کمکم بهدنبال مضمونهای تازه میگردند و چه مضمونی تازهتر و جاودانهتر از عشق؟