ای خطهٔ ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین، جان و تن من
ملکالشعرا بهار
نه اینکه مفهوم وطن در ادبیات گذشتهٔ ایران بیسابقه باشد، اما آنچه ما امروز بهعنوان وطن و وطنپرستی و شعرهای وطنی میشناسیم، مولود دوران جدید است و از طریق گفتمانهای متجددانه اروپایی به فرهنگ ایرانی راه یافته. به نظر میرسد این مفهوم بیشتر از همه در شعر تجلی یافته است چرا که شاعران آن روزگار فقط شاعر نبودند، شاعر، روشنفکر، متجدد سیاسی اجتماعی، روزنامهنگار و… بودند و وظیفهٔ خود میدانستند که علایق ملی و میهنی را در مردم بیدار کنند.
مفهوم وطن برای همهٔ شاعران دورهٔ قاجار و پهلوی، هم نوگرایان و هم سنتگرایان، موضوعیت دارد، چه محمدتقی بهار، چه میرزادهٔ عشقی، چه عارف قزوینی. ریشهٔ وطنپرستی در شعر امروز حتی به شاعری مثل ادیبالممالک فراهانی، که یکی از آخرین شاعران بزرگ سنت شعری ایران است، میرسد:
مادر توست این وطن که در طلبش خصم
نار تطاول به خاندان تو افکند
هیچت اگر دانش است و غیرت و ناموس
مادر خود را به دست دشمن مپسند
از سالهای شکلگیری مشروطه تا سالهای استبداد صغیر و کودتا و بعد استقرار حکومت پهلوی ایران اتفاقهای بسیار به خود میبیند. وطنپرستان آرمان خود را بربادرفته میبینند و شور و حال شعر سالهای مشروطه کمکم به یأس و سرخوردگی تبدیل میشود. پس شعرهایی مثل «برخیز بامداد جوانی زنو رسید» از تقی رفعت که خطاب به جوان ایرانی است به سرعت تبدیل به شعرهای انتقادی میشود مثل شعر عارف قزوینی که:
به مرگ راضیام از وضع نامنظم ایران
ز پا فکنده مرا سخت، غصه و غم ایران
و شعر میرزاده عشقی که:
ای دوست ببین بیسر و سامانی ایران
بدبختی ایران و پریشانی ایران
یا شعر ملکالشعرا بهار که:
ای وطنخواهان، زنهار!، وطن در خطر است
کمکم شعرهای انتقادی به مرثیه تبدیل میشود. میرزاده عشقی در سرودهٔ دیگری میگوید:
خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم
نسیم شمال هم شاعر دیگری است که حال و روز وطن و مردم ایران مثل ترجیعبندی در شعرهای او تکرار میشود:
ای غرقه در هزار غم و ابتلا وطن
ای در دهان گرگ اجل مبتلا وطن
ای یوسف عزیز دیار بلا وطن
قربانیان تو همه گلگونقبا وطن
بیکس وطن، غریب وطن، بینوا وطن
بیت ملکالشعرا بهار که آغازگر این نوشته است، نیز در بیتهای بعد میرسد به:
دردا و دریغا وطن من، وطن من
پس از استقرار حکومت پهلوی اول، باستانگرایی رونق میگیرد؛ بازگشت به گذشتهٔ تاریخی، بهویژه ایران پیش از اسلام و توجه به فرهنگ و تمدن باستانی. بخشی از شعرهای وطنی نیز درونمایهٔ باستانگرایانه دارند، اما باستانگرایی آنقدر پررنگ نیست که بتواند جای مرثیههای وطن را بگیرد، خاصه اینکه بسیاری از شاعران یا به تیر غیب از میان رفتهاند یا با باستانگرایی چندان همراه نمیشوند. شعرهای وطنی در سالهای مشروطه و پیش از استقرار حکومت پهلوی و مرثیههای وطن در سالهای قبل و بعد، الگویی برای وطنپرستی و ادبیات وطنی میشود که تا امروز هم باقی مانده است. ملکالشعرا بهار و میرزاده عشقی و عارف قزوینی بیشترین یا بهتر بگوییم جاودانهترین شعرها را برای وطن سرودهاند. ذکر تصنیف مرغ سحر در سال ۱۳۰۶ گذشت که در کلیت استعاریاش شعری وطنی است. نیز در سال درگذشت عارف گذشت که «از خون جوانان وطن لاله دمیده» بهعنوان یکی از جاودانهترین سطرهای میهنی تا امروز باقی مانده است.
عارف که شمار مرثیههای وطنی او از دیگران بیشتر است، شعری برای سنگ قبر کلنل محمدتقی پسیان سروده که به نظر میرسد زبان حال او و همه شاعران و وطنپرستان باشد: