نمیتوان از نشريات ايرانی در دههٔ هفتاد سخن گفت و نامی از باسم رسام نياورد. تصويرسازیهای باسم رسام يكی از نشانههای نشريات ادبی و نشرياتی بود كه به مباحث نظری میپرداختند، مجلههايی مثل ادبستان، مجله شعر، كيان، نقد و نظر، پگاه حوزه، ناقد، مدرسه و… علاوه بر اين كتابهای بسياری بودند كه با جلدهای باسم رسام منتشر شدند. طرح جلدها و تصويرسازیهايی كه متفاوت از جريان رايج گرافيک در مطبوعات و نشريات ما بود و موج تازهای در گرافيک و تصويرسازی ايران ايجاد كرد.
باسم رسام پس از سقوط صدام از ايران رفت و در كردستان عراق ساكن شد. اما پس از پنج-شش سال اقامت دوباره به تهران بازگشته و يكی-دو سالی است كه ساكن تهران است. نمايشگاه تازهٔ نقاشیهای او اين روزها در نگارخانهٔ الهه برپاست. در يک غروب سرد پاييزی به سراغ باسم رفتيم تا گپ كوتاهی دربارهٔ نقاشیهای تازهاش بزنيم.
نقاشیهای باسم رسام متفاوتتر از كارهای گذشتهاش است. اين بار او لولهها را دستمايهٔ نقاشیهايش قرار داده است. «ايدهٔ لولهها مدتها در ذهن من بود. تمدن سبب شد كه لوله بسازيم و آن چيزهايی را كه بايد پنهان كنيم در لوله بريزيم. لولهها هميشه زير زمين و درون ساختمانها پنهان بودهاند. فكر كردم كه اگر روزی لولهها به روی زمين بيايند چه شكلی پيدا میكنند. تصوراتم از اين وضعيت را نقاشی كردم.»
چيزی كه در نقاشیها جالب توجه است عنوانهای نقاشیهاست: خوان جهان زيرين، دوک و مانكن، اسب نانجيب و سواركار با دردسرهای زودگذر زرد، صبحانه در حلب و… «اين نقاشیها جدا از دغدغههای روزمرهٔ من نيستند. ديدم كه در حلب چه اتفاقی افتاده است. صبحانه در حلب، روايت فاجعه است؛ روايت چيزهايی است كه من ديدهام. از اين خانهها چه مانده است؟ شايد فقط لولههای خانهها مانده است. خانوادهای نمانده است و لولهها بايد در كنار هم صبحانه بخورند…»
اما در اين نقاشیها هم رد پای نقاشیهای ديگر باسم رسام ديده میشود؛ انسانهای دفرمهشده. انسان تم اصلی كارهای باسم رسام است، انسانهايی كه در گوشه و كنار و بالا و پايين لولهها به چشم ميخورند. «لوله دارای انعطاف است. شايد ايدهای پستمدرنيستی باشد. تلاش كردم تا لولهها را قدری فيگوراتيو كنم و با لولهها همان حس نقاشیهای ديگرم را القا كنم. تلاشم اين بود كه كار همچنان نقاشی بماند. اما مخاطب حتی اگر برای نخستين بار اين كارها را از من ببيند و بعد كارهای ديگرم را ببيند میتواند بفهمد كه همهٔ كارها از يک نفر است.
نشانههای هميشگی نقاشیهای من در اين كار هم ديده ميشود.» باسم رسام از دلايل بازگشتش به ايران ميگويد: «ايران را دوست دارم. مردم ايران را دوست دارم.» اين «دوست دارم» را از ته دل میگويد، آنقدر صادقانه كه به هيچ توضيح ديگری نياز نداشته باشد. باسم از دلبستگیهايش به نقاشان ايرانی نيز میگويد: «من از ميان نقاشان ايرانی اول از همه يعقوب عمامهپيچ را شناختم. شاهكار است. بعد نقاشان ديگر ايرانی را ديدم اما هيچكدام در فهرست نقاشان محبوب من قرار نگرفتند.
بعد از چند سال هانيبال الخاص را شناختم و در فهرست نقاشان محبوب من قرار گرفت. الخاص نقاش مدرن حقيقی است. كسی است كه از خودش ميراث به جا گذاشته است. بعد نصرتالله مسلميان را شناختم و رفت در صدر فهرست نقاشان ايرانی محبوب من. مسلميان را ابتدا در خانهاش ديدم. نقاشیهايش حيرتانگيز است. بسيار جلوتر از نقاشانی است كه از آنها آموخته است.»
باسم در خلال حرفهايش به بیمهریهای برخی هنرمندان نيز اشاره میكند. « تعدادی از نقاشان ايرانی خيلي وقتها تلاش كردند تا مرا نبينند. در گفتوگوهايشان دربارهٔ هنر ايران هيچوقت اسم مرا نمیبرند. من در شكلگيری خانه هنرمندان نقش داشتم ولی آنجا هيچ اسمی از من نمیبينيد. هيچوقت پس از شكلگيری مرا دعوت نكردند. ولی من راه خودم را رفتم و كار خودم را كردم. اينها را نبايد خودم بگويم ولی بعد آدمهای زيادی را ديدم كه شبيه من كار میكنند.»
اين نمايشگاه شايد آغاز دوبارهای باشد برای فعاليتهای باسم رسام در ايران. «اين نقاشیها حاصل كارهايی است كه در سه ماه گذشته انجام دادهام. بر اثر چند سال دور شدن و كار نكردن و كمكاری ايدههای مختلفی به ذهنم رسيد كه وقت نشد اجرا كنم. اجرايشان كمی زمان میبرد. نقاشیها بزرگ است و بايد پارچه را روی زمين بگذارم. موقع نقاشی كردن اذيت میشوم و كمرم درد میگيرد. اما الان به اندازهٔ دو نمايشگاه كامل كار آماده دارم؛ كارهايی كه شبيه همان باسم رسام هميشگی است.»