و آبشاری از شبق دارد
پریزاد گمگشته
چون به راه میآید و
درختها روشن میکند بر خانه
حضورش هالهای امن است
و آفتاب و نیشکر
او که به چهرِ کامل میآید
به نیمهشب
و حضورش هالهای امن است
قاسم آهنینجان نوعی از شعر را نمایندگی میکند که ریشه در جریانهای نوگرای دهههای چهل و پنجاه دارد. شعری که از نوعی تنزه و فرهیختگی زبانی و ترکیبسازیهای غریب شکل میگیرد و بازآفرینی گوشههای فراموششدهٔ جهان و طبیعت و زندگی و لحظههایی که پیشتر به شعر درنیامده است و تصویرهایی که خیلی از آنها بومی است و خیلی دیگر ریشه در اسطوره و تاریخ دارد و… نتیجهٔ شعرهایی است که عموم خوانندگان شاید کمتر میتوانند مخاطبانشان باشند.
نوعی از شعر که در خاموشی و فراموشی و خلوتگزیدگی ستارگانش در سالهای پس از انقلاب فراموش میشود و رسانهها، اعم از دولتی و خصوصی، کمتر بدان توجه میکنند؛ چه کارکردهای سیاسی و اجتماعی این شعرها حداقل است و در دورههای گوناگون که شعر کارکردهای دیگری دارد، گوشی برای شنیدن این شعرها نیست. حتی در تاریخها و تحلیلهای موجود دربارهٔ شعر معاصر این جریانها کمتر از جریانها و گرایشهای دیگر مورد بررسی قرار گرفتهاند.
نمیتوان دربارهٔ شعرها و جریانهای موسوم به شعر دیگر و شعر ناب و… نوشت و شاعرانی را که در سالهای فراموشی این گرایشها و جریانها آنها را استمرار دادند، فراموش کرد و قاسم آهنینجان یکی از آنها بود.
ذکر خوابهای بلوط (۱۳۷۶-نوید شیراز) که نخستین مجموعهٔ آهنینجان و تا سالها معرف او و هنوز هم از بهترین مجموعههای شعر اوست، یکی از نشانههای تجدید حیات و استمرار جریانی روبهفراموشی در شعر امروز بهشمار میرود.
قاسم آهنینجان متولد اردبیل بود و از کودکی به همراه خانواده به اهواز مهاجرت کرد و تا آخر عمر در اهواز ماند. زندگی در خوزستان سبب شد که او در مجاورت شاعران جریان شعر ناب و تحتتأثیر ایشان قرار بگیرد. او دستی در هنرهای گوناگون داشت و کارهای کم و زیادی در تئاتر و سینما و موسیقی، گاه از سر تفنن و گاه قدری جدی و حرفهای، انجام داده بود اما سرانجام در شعر مقام گرفت.
او شیوهٔ رفتار با کلمه و نگاه به جهان را از شعر دیگر و شعر ناب به جان آموخته بود و بدان باور داشت و در طول سالها شاعری حرفهای بر همان مدار مشی کرد و شعرهایی ارائه کرد که اکنون نمونههای روشن و کاملی از جریان شعر دیگر محسوب میشود. او همواره شعر را به سبک و سیاقی که میفهمید و دوست میداشت ادامه داد. همیشه مستقل ماند و ذیل هیچ گروه و جریان و دستهای قرار نگرفت.
زمان گذشت و سالها بعد، بهطور خاص در دههٔ نود، شاعران فراموششدهٔ دهههای چهل و پنجاه دوباره مورد توجه قرار گرفتند و شاعران جوان ایشان را کشف کردند و قاسم آهنینجان، بهعنوان یکی از نمایندههای زنده و ادامهدهندگان جریان شعر ناب، از کانونهای توجه شاعران جوان بود که میخواستند رازهای شعر ناب و شعر دیگر را بدانند. او بر خلاف بسیاری از نمایندگان و ستارههای جریان شعر ناب و شعر دیگر، دور از دسترس نبود و فروتن و ساده و عادی و خیلی وقتها عامی بود و بیهیچ دریغ و مضایقهای با شاعران جوان به گفتوگو مینشست و شاعران جوان نیز قدر مصاحبت او را میدانستند.
«ذکر خوابهای بلوط»، «شاعر مرگ خویش میداند»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشنها»، «بخت تاریک در آفاق بنفشه و پروانه»، «گلی برای غریبان تا همیشه»، «برق رگها بر پولاد دریا»، «سوسن خاموش به وقت فراق»، «عطر غریب غزال مشرقها»، «شاخه یاس به شام خرابات»، «لمعات خون» و «کودکیها در شب سقاخانه» از جمله دفترهای شعر اوست.
در سالهای اخیر نشر افراز مجموعه شش دفتر او را در یک کتاب منتشر کرد. علاوه بر این کتاب دیگری از او منتشر شده به نام «سپید از گلها چهره در باران» که خاطرهها و روایتهای شخصی او از شماری از شاعران و نویسندگان امروز از جمله بیژن الهی، نصرت رحمانی، محمدعلی سپانلو، قاسم هاشمینژاد، منوچهر آتشی، هوشنگ بادیهنشین، احمد محمود، بیژن جلالی، شاپور بنیاد و محمود شجاعی است؛ اگرچه میتوان در صحت و اصالت بعضی از خاطرات او تردید کرد.
قاسم آهنینجان زندگی را در عسرت گذراند و چون اهل هیچ گروه و دسته و جریانی نبود و رفتارهای او مطابق عرف و خوشامد زمانه و دستهها و گروهها نبود، ذیل هیچکدام آنها قرار نمیگرفت. او همواره شاعری مستقل باقی ماند و تبعات استقلال و قرار نگرفتن ذیل دستهها و حلقهها و جریانها را به جان خرید. به سختی و خیلی وقتها محروم از حداقل حقوق شهروندی روزگار میگذراند. اتفاقهای بد او را مثل بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان خلوتگزیده و عسرتزده، تلخ کرده بود. رفتارهای ظاهریاش اغراقشده بهنظر میرسید اما از زندگی دشوار و تلخ او حکایت میکرد.
دو-سه سال پیش فیلمی منتشر شد که خانهٔ او را در یکی از سیلهای پیدرپی اهواز غرق در آب نشان میداد. آب کتابخانه و خانهاش را گرفته بود و او مستأصل و سرگردان فغان میکرد و نمیدانست چه کند. در سالهای اخیر که گرفتار سرطان بود، پریشاناحوالیاش نیز بیشتر شده بود. عکس دیگری هست که در ساعتهای پس از درگذشت او در شبکههای اجتماعی دست به دست میگردد. عکسی که او را با لباس بیمارستان بر گوشهٔ خیابانی نشان میدهد. انگار شاعر حتی در بیمارستان نیز جایی ندارد و باید زودتر به فکر رخت بربستن از جهان باشد.
قاسم آهنینجان شامگاه ۱۴اردیبهشت۱۴۰۰ (مصادف با ۲۱رمضان) در ۶۳ سالگی درگذشت.
میسپاری به پاییز
قلب کوچک را و
چشم بر کاکل مرغ مات و
ستارگان کودکی باز میکنی و
خاک را میگویی سپاس
و آدمیان را بدرود و
باز میشود دریچه
به چهره خواب و مرغزار مهتاب
(شعر «نسیم» از مجموعه «ذکر خوابهای بلوط»)