زندگی معلمی روستایی به نام سلمان هراتی در مقام شاعری حرفهای در مجموع نزدیک به پنج سال است، اما آنچه او در همین پنج سال بهدست داده آنقدر هست که سبب ماندگاری او در شعر امروز میشود و او را به یکی از مهمترین شاعران ادبیات انقلاب اسلامی تبدیل میکند.
کارنامهٔ او مجموعهای از غزل و دوبیتی و رباعی و شعر نیمایی و آزاد و دفتر شعری برای نوجوانان است. سلمان هراتی شکلهای گوناگون شعر را میآزماید و آنقدر شاعر است که از همهٔ آزمونها سربلند بیرون بیاید و در هر کدام آثاری ماندگار خلق کند، مثل غزل.
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
امروز میآید از باغ بوی بهار من و تو
و یا دوبیتیهایی مثل:
چون تشنه به آب ناب دل میبندم
بر خندهٔ ماهتاب دل میبندم
ای روشنی تمام! تا ظهر ظهور
چون صبح به آفتاب دل میبندم
یا شعرهای دفتر «از این ستاره تا آن ستاره» که کمتر در حوزهٔ شعر نوجوان بررسی شده، مثل شعری که آشناترین شعر دفتر است که:
پدرم کارگر است
به مزرعه میآید
با آخرین ستاره
از آسمان صبح
و بازمیگردد
با نخستین ستاره
در آسمان شب
پدرم خورشید است
اما آنچه سبب تمایز سلمان هراتی در میان شاعران انقلاب و شعر امروز میشود، شعرهای نیمایی و آزاد او است. جهانبینی ژرف و قدرت تصویرگری و درک درست از فرم شعر آزاد سلمان هراتی را بالاتر از شاعرانی مثل قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و یوسفعلی میرشکاک و محمدرضا عبدالملکیان قرار میدهد. سلمان هراتی شاعر نسل انقلاب است. شعرها و سطرهای بسیاری از او بار رسالت انقلابی را به دوش میکشند، اما همانجا هم میکوشد چشمانداز او متفاوت از دیگران باشد. مثلاً وقتی میخواهد به سراغ جنگ برود، شعر «از بیخطی تا خط مقدم» را اینگونه آغاز میکند:
آدم را
میل جاودانه شدن از پلههای عصیان بالا برد
و در سراشیبی دلهرهها توقف داد
و جنگ را به پرسشی ازلی-ابدی تبدیل میکند یا مثلاً در شعر سرباز میگوید:
یک سیب از درخت میافتد
یک اتفاق در شرف وقوع است
تو نیستی
لبخند نیست
پنجره تنهاست
من دلتنگم
فکر میکنم تو هم پرنده شدهای
اگرنه چرا مادر امروز این همه به آسمان شباهت دارد
و شبها خواب گل سرخ میبیند…
او درست در سالهایی که شعر جنگ قرار است وظیفهٔ تهییج رزمندگان و حماسهسرایی را عهدهدار باشد، آغازگر نگاه متفاوت به شعر جنگ است.
سلمان هراتی به اقتضای انقلاب و تغییر کارکرد شعر، به شعری معتقد است که زبان مردم باشد، شعری که همولایتیهای او در روستای مزردشت تنکابن و دانشآموزان مدرسهٔ او در لنگرود هم بتوانند بهراحتی بفهمند، لذا اغلب سعی میکند به سادهترین زبان ممکن شعر بگوید. او مثل همهٔ شاعران مدرن، بیشتر از همه مثل فروغ فرخزاد، شاعر زندگی روزمره است. اما در سطرهای سادهٔ روزمره نیز شاعرانگی را فروگذار نمیکند، وقتی میگوید: «عزیز راست میگفت:/ شبها آسمان در مزرعه راه میرود» یا «در کوچههای بنبست/ یک ذره آفتاب بهدست نمیآید» یا «بر دامن مادرم/ اگر گندم میپاشیدیم/ سبز میشد/ از بس گریسته بود/ آسمان تنها دوست مادرم بود» یا «برای رفوی پیراهن پارهٔ ما/ دوبیتی و اشک کافی بود». حتی در شعاریترین و انقلابیترین سطرهای او نیز سهم شعر محفوظ است: «این سکه دیگر رایج نیست/ و آخرین مهلتش پریروز بود/ سرانجام تو هم نزدیک است…».
سلمان پیش از هر چیز شاعری شمالی و بهناگزیر طبیعتگراست.
من مشغول تو بودم/ نیلوفری از شانههای من رویید/ و از پنجره بیرون رفت»، «تابستان پابرهنه/ از ساحل رودخانه گذشت/ پاییز از جنگل سرازیر شد» «آیا تو نیز در آینده یک درخت خواهی شد؟/ این را پرستوها به من خواهند گفت/ هنوز بسیارند پرندگانی که آشیانه ندارند» نشانههای شمالی شعر سلمان مثل جنگل، دریا، خورشید، شالی، باران، بهار، پرستو و… پس از او به شعر شاعران نسل انقلاب راهمییابد و از نشانههای شعر انقلاب میشود. به قول دکتر عبدالرضا مدرسزاده حتی شاعران اهل کویر هم از این نشانهها در شعر خود بهره میبرند.
مرگ سلمان هراتی سختترین ضربهای است که میتواند به نهال نوپای شعر انقلاب اسلامی وارد شود. مرگ نابهنگام بخشی از هویت شاعرانهٔ او شده است. شاعر مرگآگاه، چندماه پیش از تصادف در مسیر تنکابن به لنگرود، در شعر درخشان «من هم میمیرم» که یکی از کاملترین شعرهای او به شمار میرود، مرگ خود را پیشبینی کرده بود. ۳۴ سال از درگذشت سلمان هراتی در ۲۷ سالگی (در آبان ۱۳۶۵) میگذرد اما هنوز سطرهای بسیاری از او، فارغ از دستهبندیهای شعری و اقتضائات زمانه، در میان دوستداران شعر امروز فارسی دستبهدست میگردد و روزی نیست که سطر تازهای از او جلوه نکند.