محمدرضا حکیمی، مجموعهای بود از ویژگیهایی که از دور احتمالاً متناقض بهنظر میرسد. از پیوند با سنت و تحصیل در سنتیترین شکل مدرسههای دینی و شاگردی بسیاری از عالمانی که از بزرگترین نمایندگان سنت اسلامی- شیعی به شمار میروند تا حضور در مؤسسههایی که از نمادهای ایران مدرن در دهههای ۴۰ و ۵۰ شمسی محسوب میشوند؛ یعنی فرانکلین و همنشینی و دوستی با روشنفکرانی که ذیل مجموعهآدمهای سکولار قرار میگیرند و در عین حال دوستی با نواندیشان دینی که او خود جزئی از آنها به شمار میرود.
مجموعهٔ ویژگیهایی که در روزگار معاصر در کمتر کسی جمع شده و همهٔ اینها، حکیمی را به شخصیتی یگانه تبدیل کرده است که کمتر همانند و جایگزینی برای او میتوان یافت. بخشی از جذابیتهای حکیمی برای نسل امروز، حاصل کنار هم نشستن این تناقضهاست.
همچنانکه محمدرضا حکیمی «هویت صنفی روحانی» را نوشته و لباس روحانی به تن نمیکند و کمکم سیمایی شبیه پیران اساطیری پیدا میکند هم یکی از جذابیتهای ظاهری او به شمار میرود.
محمدرضا حکیمی از نسل نواندیشانی است که در سالهای میانی قرن چهاردهم تلاش میکند تا معارف دینی را به زبانی نو بیان کند. جریان نوگرایی دینی و کوشش برای بهدست دادن قرائت تازه از سنت، ریشهٔ دیرینهای دارد و شکلهای گوناگونی پیدا میکند و مجموعهای از تألیف، ترجمه، سخنرانی، نوشتههای مطبوعاتی و حلقههای درسی و… را شامل میشود.
در میان امنا، بهاجمال میتوان گفت محمدرضا حکیمی یکی از ستارههای حلقهای است که شهرت بسیاری پیدا میکند و بهنوعی همهٔ نسل نوی جوانان ایرانی از دیدگاهها، سخنرانیها و کتابهایش بهره میبرند و از قضا بسیاری از آنها خراسانیاند. حلقهای که شامل علی شریعتی، فخرالدین حجازی، پرویز خرسند و محمدرضا حکیمی میشود.
در نگاهی گستردهتر؛ محمدتقی شریعتی، استاد مرتضی مطهری و در نگاهی کلیتر حتی جلالالدین فارسی را نیز میتوان از اعضای این حلقه به شمار آورد. رهبر انقلاب حضرت آیتالله خامنهای را نیز میتوان یکی از اعضا یا نزدیکان این حلقه به شمار آورد.
توجه به ادبیات امروز و ارائهٔ دیدگاهها به زبانی ادیبانه که مورد پسند نسل جوان باشد، یکی از ویژگیهای این طیف است. چه ادبیات برای ایشان موضوعیت داشته و آثار همهٔ نامهایی که گذشت در یک نگاه کلی در حوزهٔ ادبیات و نویسندگان صاحبسبک قرار میگیرد. در کسانی مثل فخرالدین حجازی و علی شریعتی قدرت سخنوری به کمک نثر میآید و در کسانی مثل محمدرضا حکیمی و پرویز خرسند ویژگیهای نثری بیشتر برجسته میشود. در حقیقت محمدرضا حکیمی، علی شریعتی، فخرالدین حجازی و پرویز خرسند و حتی جلالالدین فارسی نثر مذهبی امروز را شکل میدهند و هر کدام از مخاطبان، متناسب با سلیقهای که دارد یکی از اینها را انتخاب میکند.
محمدرضا حکیمی از پایهگذاران نوعی نثر مذهبی است که امروز ممکن است زیادی مرصع بهنظر برسد اما الگو و نمونهٔ اولیهٔ نثر برای بسیاری بوده است و طیفی از نواندیشان دینی و حوزویانی که قلم بهدست گرفتهاند، تحتتأثیر او بودهاند؛ از جواد محدثی و سیدابوالقاسم حسینی ژرفا تا رضا بابایی و محمد اسفندیاری.
نمیتوان دربارهٔ محمدرضا حکیمی نوشت و از اثر جاودانهٔ او «الحیاه» سخن نگفت. به تعبیر دقیقتر؛ نمیتوان دربارهٔ محمدرضا حکیمی نوشت و از نگاه چپگرایانه یا آنچه در سالهای بعد نگاه عدالتخواهانه نام میگیرد، سخنی به میان نیاورد.
«الحیاه» در حقیقت قرائت عدالتخواهانهٔ حکیمی از تاریخ اسلام و روایتهای شیعه است. مجموعهای که ذیل نام بزرگ خود بهعنوان یک دایرهالمعارف شیعی و نام محمدرضا حکیمی مانده و هیچگاه مورد بررسی قرار نگرفته است، اما بهنظر میرسد صحت و اصالت کتاب و رویکرد مؤلفان در انتخابها، جای بحث بسیاری دارد.
اما فارغ از اینها آنچه محمدرضا حکیمی را محبوب عموم میکند، عدالتخواهی است و سادهزیستی و بیتوجهی به ارزشهای دنیایی و دوری از قدرت. محمدرضا حکیمی در سالهای قبل و بعد از انقلاب موضع عدالتخواهانه و معترضانهٔ خود را حفظ میکند و بهرغم نزدیکی با رهبران انقلاب و دوستان و شاگردانی که در میان مسئولان دارد، به قدرت نزدیک نمیشود مگر این که بخواهد صدای اعتراضی را به گوش کسی برساند و تا پایان عمر، زندگی سادهٔ خود را حفظ میکند و حتی مثلاً در یکی از معدود دفعاتی که جایزهای نصیب او میشود (جایزهٔ فارابی) در بیانیهای عدالتخواهانه از پذیرفتن جایزه سر باز میزند.
اینهاست که محبوبیت محمدرضا حکیمی را در سالهای اخیر صدچندان کرده است. اگر شهرت محمدرضا حکیمی و کوشش ارجمند او برای نوشتن کتابی به نام «مکتب تفکیک» نبود، احتمالاً این مکتب بهعنوان گرایشی از گرایشهای فراموششده و مهجور در میان گرایشهای حوزوی و سنتی بود و کسی بهعنوان یک حلقه یا مکتب به آن توجه نمیکرد. درحقیقت همهٔ آنچه امروزه در خلوص شناخت دینی و تفکیک نظام عقلانی و فلسفی و تصفیهٔ سازوکار استدلالی دین از فلسفه و… متمایز شده و پیروان و مخالفان بسیاری یافته؛ بیشتر از هر کسی مدیون محمدرضا حکیمی است و نه دوستان، همفکران و همسخنان دیگر او در حوزهٔ خراسان.
محمدرضا حکیمی در کوشش برای پیرایش دین و برساختن یک نظام تازه، الگو محسوب میشود و کار او آغازگر راهی است که در سویی دیگر در قرائتهای روشنفکرانه و امروزی از دین مثل قبض و بسط تئوریک شریعت ادامه پیدا میکند و مجموعهٔ اینها، نظام فکری دینی امروز ایران را شکل میدهد.
شاید قرائت محمدرضا حکیمی از دین در مکتب تفکیک، بهزعم بسیاری نوعی ارتجاع محسوب شود اما نمیتوان مجموعهٔ بحثهایی را که ذیل مکتب تفکیک صورت گرفته، بهویژه نگاه مخالفان و مجموعهٔ استدلالهای ایشان را در تکثرگرایی در نگاه دینی امروز بیتأثیر دانست.
در سالهای اخیر، محمدرضا حکیمی بهنظر بیشتر از این که یک شخصیت باشد، به نوعی نماد و شمایل تبدیل شده بود. شمایل مردی که زیست روشنفکرانه را از سر گذرانده و به سنت بازگشته است یا شاید شمایل مردی که شاگرد، همنشین و دوست مجموعهای از متناقضترین و غریبترین آدمها بوده است یا شاید شمایل مردی که بهرغم بهرهمندی از موهبتها به سادهترین شکل زندگی میکند که مبادا سبک زندگی او در تعارض با آنچه نوشته قرار نگیرد یا دستکم سادهزیستی همچنان زنده بماند یا او بتواند هر جا که خواست فریاد بزند و اعتراض کند یا…
اما بیتردید محمدرضا حکیمی تا سالها جایگزینی نخواهد داشت.