پشت میز مینشست، سیگاری روشن میکرد که نوشتن آغاز شود. از صفحهای میرفت به صفحهٔ بعد، از سیگاری به سیگاری دیگر. مینوشت و سیگار میکشید، سیگاری دیگر روشن میکرد و باز مینوشت. روز به شب میرسید و او همچنان مینوشت. وقتی از نوشتن فارغ میشد باز سیگاری روشن میکرد و میرفت سراغ نوشتهٔ بعدی. هیچوقت برنمیگشت به پشت سر نگاه کند.
اصغر عبداللهی نویسندهای حرفهای بود. از انگشتشمار کسانی بود که تنها از نوشتن ارتزاق میکرد. عمر خود را به نوشتن گذراند و تا روز آخری که میتوانست، نوشت. زندگی از طریق نوشتن در ادبیات و سینمایی که نویسنده، در مقام آفرینندهٔ اثر، از کمترین حق در چرخهٔ صنعتی کتاب و سینما بهره میبرد، سخت دشوار است. اما او همهٔ دشواریها را طی سالهای طولانی تاب آورد و نویسنده ماند.
هیچوقت برنمیگشت به پشت سر نگاه کند. از نوشتهای میرفت سراغ نوشتهٔ بعدی. از فیلمنامهای به فیلمنامهای دیگر، از فیلم سینمایی به مجموعهٔ تلویزیونی. از داستان به نمایشنامه برنمیگشت ببیند چه نوشته است. برنمیگشت فیلمنامهها، داستانها و نوشتههای پراکندهاش را در مجلهها و جنگها به کتاب تبدیل کند. برنمیگشت دربارهٔ جایگاه خود در مقام ستارهٔ فیلمنامهنویسی سینمای ایران یا یکی از آخرینهای نسل طلایی داستاننویسان جنوب حرف بزند. حتی به تجدید چاپ انگشتشمار کتابهای منتشر شدهاش هم فکر نمیکرد.
شخصیت عبداللهی بهعنوان نویسندهٔ حرفهای در فرایند نوشتن شکل میگیرد. او بیشتر از اینکه مدیون دانش یا مهارتهای خود در داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی باشد، مدیون تجربه و کار بسیار در مقام نویسنده است. درخشانترین آثار او در فرایند نوشتن خلق میشوند. گسترهٔ مطالعات و دانستههای او در ادبیات و سینما کم نیست، اما او بیشتر از دانستهها مدیون تجربههای خود است.
حالا وقتی برمیگردیم و به کارنامهٔ او نگاه میکنیم، مجموعهای میبینیم که یکی از پربرگوبارترین کارنامههای فیلمنامهنویسان سینمای ایران است، مجموعهای از فیلمنامهها در جریانها و ژانرهای گوناگون سینمایی که بسیاری از آنها الگویی در نوع خود به شمار میروند، از سینمای تجربی تا سینمای تجاری، از سینمای بومی تا سینمای شهری، از فیلمهایی که روایتگر داستانهای طبقهٔ فرودست است تا فیلمهایی که به دغدغههای طبقه متوسط میپردازد. او در هر کدام از این ژانرها نمونههایی معیار از خود به جا گذاشته است که از یکسو میتوانند در کارگاههای فیلمنامهنویسی تدریس شوند و از سوی دیگر آنقدر اقبال یافتهاند که بخشی از خاطرههای دوستداران سینما در سالهای گذشته به شمار میروند.
وسط یکی از نوشتنها بود که فهمید سرطان به سراغ او آمده است. آنقدر درگیر نوشتن بود که کمی دیر فهمید. در بیشتر از یک سالی که با سرطان جدال میکرد، وسط شیمیدرمانی، عارضهها و فرسودگیهای بیماری و جسمی که روزبهروز تحلیل میرفت، بیشتر از گذشته نوشت و کارگاه برگزار کرد و نوشت تا زمانی که فیلمنامهاش به سکانس پایانی رسید، باز هم برنگشت به پشت سر نگاه کند.