احوالپرسی از احمدرضا احمدی در سالروز تولد 79 سالگی آقای شاعر

از روزی که سرود «عکس‌های شناسنامه واقعی اما آدم‌ها واقعی نیستند» تا نظام زیباشناسانهٔ تازه‌ای را به شعر فارسی پیشنهاد کند، از روزی که با دفتر شعر «طرح»، راهی تازه در شعر مدرن فارسی آغاز کرد، از روزی که هنوز بحث بر سر بودن و نبودن شعر نیمایی بود و او ناگهان شعر تصویری بی‌وزن و قافیه‌ای را ارائه کرد تا آغازگر موج نوی شعر فارسی باشد، ۵۷ سال می‌گذرد. در «همهٔ آن سال‌ها» احمدرضا احمدی کار کرده است تا یک‌تنه بار موج نوی شعر فارسی را به دوش بکشد و آن را به امروز برساند. امروز تولد هفتادونه‌سالگی احمدرضا احمدی است. او همچنان شعر می‌گوید و می‌نویسد و نقاشی می‌کند. به مناسبت تولد احمدرضا احمدی به سراغ او رفتیم تا احوالی از آقای شاعر بپرسیم.

تنها کاری که بلدم همین است
آقای شاعر در آستانهٔ هشتادسالگی ایستاده است اما همچنان کار می‌کند و می‌نویسد. یکی از رازهای ماندگاری او در شعر امروز استمرار اوست. «تنها کاری که بلدم همین است. وقت تلف نکردم. انضباط و پشتکار داشتم و در همهٔ این سال‌ها کار کردم. هنوز هم صبح‌ها ساعت شش بیدار می‌شوم. صبحانهٔ مختصری می‌خورم و پشت میز می‌نشینم و می‌نویسم و کار می‌کنم. عصر هم همینطور. از ساعت ۴ تا ۷ کار می‌کنم و شب‌ها معمولاً خیلی زود می‌خوابم. نه جایی می‌روم، نه اهل مهمانی هستم، نه اهل مجلس و محفل. در خانه نشسته‌ام و کار خودم را می‌کنم. در همهٔ این سال‌ها بی‌وقفه کار کرده‌ام. سعی کردم سالم زندگی کنم. نه سیاسی شدم نه معتاد. سهراب سپهری در نامه‌ای که به گلستان نوشته می‌گوید که من فقط نگرانم که احمدرضا هروئینی نشود. خوشبختانه هروئینی نشدم و سالم زندگی کردم».

مطبوعات سبب شدند شعر نو جوانمرگ نشود
یکی از پرسش‌های اساسی دربارهٔ شعر احمدرضا احمدی این است که شعر او چگونه شکل گرفت. عده‌ای او را تحت‌تأثیر هوشنگ ایرانی و عده‌ای دیگر او را متأثر از ترجمهٔ شعرهای شاعران جهان می‌دانند. احمدرضا احمدی تأثیرپذیری‌اش از شعر هوشنگ ایرانی را بی‌اساس می‌داند. «اگر بخواهم از کسانی که در شکل‌گیری شعر من نقش داشتند نام ببرم باید از فریدون رهنما و عبدالرحیم احمدی یاد کنم. فریدون رهنما بود که مرا با شعر جهان آشنا کرد. کارهایم را با حوصله و حسن نیت می‌خواند و اصلاح می‌کرد. شخص دیگری که بر من بسیار تأثیر گذاشت عبدالرحیم احمدی است، کسی که «خوشه‌های خشم» جان اشتین بک و «گالیله» برتولت برشت را با آن مقدمهٔ درخشان ترجمه کرده است. عبدالرحیم احمدی پسرخالهٔ من بود. خاطرم هست که مدتی بیمار بودم. مادر عبدالرحیم احمدی به‌جای چای و میوه برایم مجله می‌آورد. آنجا بود که پل الوار و لویی آراگون و مایاکوفسکی را شناختم. آن زمان پاورقی خیلی رایج بود. اما عبدالرحیم احمدی مرا از خواندن پاورقی‌ها منع می‌کرد.
در دورهٔ ما مترجمان تأثیر زیادی در آشنایی‌مان با شعر جهان داشتند. به‌نظرم دو چیز در حیات شعر نوی فارسی تأثیر داشت. یکی مطبوعات که سبب شدند شعر نو جوانمرگ نشود و ترجمه‌ها که ما را با شعر جهان آشنا کردند. مثلاً به ترجمه‌هایی که شاملو از شعر شاعران جهان انجام داده است نگاه کنید. ببینید چقدر درخشان از کار درآمده‌اند. شاملو یکی از کسانی است که در همهٔ سال‌های زندگی‌اش کار کرده است. مجله‌های ادبی او درخشان است. از کتاب هفته و کتاب جمعه تا مجلهٔ بامشاد و آشنا که همهٔ آنها شگفت است و از بهترین‌های تاریخ مطبوعات ماست».

نادرپور یک‌تنه پای شعر من ایستاد
شعر احمدرضا احمدی برای آن سال‌های شعر فارسی شعری غیرمترقبه و نامتعارف بود. طبیعی بود که مخالفان بسیار داشته باشد. معدود بودند کسانی که شعر او را در آن سال‌ها درک کردند و شگفتی تصویرهای غریب و اهمیت پیشنهاد او را برای شعر مدرن فارسی دریافتند. «همیشه گفته‌ام که تغییر عادت مردم سخت است. فروغ فرخزاد، مهرداد صمدی، آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی کسانی بودند که شعر مرا کشف کردند. مهرداد صمدی نقدی بر شعر من نوشت که هنوز یکی از بهترین نقدهاست. آیدین آغداشلو با نام مستعار فرامرز خبیری بر کتاب «روزنامه شیشه‌ای» نقد نوشت و در مجلهٔ «اندیشه و هنر» چاپ کرد. همیشه گفته‌ام که فروغ فرخزاد پاسپورت ادبی مرا صادر کرد. او در کتاب «از نیما تا بعد» شعر مرا در کنار شاعران پس از نیما آورد.
فرد دیگری که پای شعر من ایستاد نادر نادرپور بود. نادرپور بود که شعر مرا در مجلهٔ سخن که مجله‌ٔ محافظه‌کاری بود منتشر کرد. انتشار آن شعر هم حاشیه‌ آفرید اما نادر نادرپور پای شعر من ایستاد و یک‌تنه از آن دفاع کرد. نادرپور در آن سال‌ها،  شعری به من تقدیم کرده بود که مایهٔ مباهاتم است.»

هیچ‌وقت تحسین را گدایی نکرده‌ام
در سال‌های اخیر، احمدرضا احمدی، در کنار شعر به نوشتن رمان و نمایشنامه و کشیدن نقاشی روی آورده است. البته جامعهٔ ادبی و منتقدان از رمان‌ها و نمایشنامه‌های او استقبال چندانی نکرده‌اند، شاید ذهن کلیشه‌ای منتقدان می‌خواهد که احمدرضا احمدی را فقط به‌عنوان شاعر بشناسد. «وقتی رمانم درآمد دیدم آقایی در مطبوعات نوشته که ایشان چرا در هفتادوسه‌سالگی رمان چاپ کرده است. انگار که برای چاپ رمان باید از ایشان اجازه می‌گرفتم. منتها من بی‌توجه به این حرف‌ها کار خودم را کردم. کارهایم با توطئهٔ سکوت مواجه شد. دربارهٔ نمایشنامه‌ها هم همینطور. تنها داوود رشیدی بود که می‌خواست یکی از نمایشنامه‌ها را به روی صحنه ببرد و بازیگرانش را نیز انتخاب کرده بود که متأسفانه اجل مهلت نداد و از این دنیا رفت. عبدالحسین نوشین جمله‌ای دارد که می‌گوید هیچ‌وقت تحسین را گدایی نکنید. من هم هیچ‌وقت تحسین را گدایی نکرده‌ام و کار خودم را کرده‌ام.»

امیدم را از دست ندادم و دوام آوردم
احمدرضا احمدی در سال‌های اخیر همواره با بیماری‌های بسیار دست و پنجه نرم کرده است؛ از مشکلات قلبی و تنفسی تا مشکل چشم و کمردرد و… اما هیچ‌کدام از این بیماری‌ها سبب نشد که از کار کردن دست بکشد و سرودن و نوشتن را کنار بگذارد. اتفاقاً بیشتر کارهای ادبی او محصول دو-سه‌دههٔ اخیر است. در همین سال‌هاست که شعرهای او با اقبال بسیار مخاطبان مواجه می‌شود. «سال ۱۳۷۰ که سکته کردم فهمیدم فرصت خیلی کم است. فهمیدم که آدم قرار قبلی با مرگ ندارد و مرگ ناگهان رخ می‌دهد. از آن به بعد خیلی جدی‌تر از گذشته کار کردم. بازنشسته شده بودم و فرصت و فراغت بیشتری داشتم. زندگی‌ام را مدیون همسرم و دخترم هستم که در تمام این سال‌ها مراقبم بوده‌اند. همسرم در این سال‌ها ۱۷بار مرا به بیمارستان برده است و زیر عمل‌های جراحی سختی قرار گرفته‌ام. آسیب‌های زیادی دیده‌ام. بر اثر اشتباه پزشکی یک چشمم را از دست دادم. اما پزشکان زیادی بودند که در این سال‌ها به دادم رسیدند؛ مثل دکتر منوچهر به‌نیا، دکتر رمضان بخشیان و دکتر داوود وکیلی. در همهٔ سال‌های بیماری امیدم را از دست ندادم و دوام آوردم.»

نفهمیده بودند قصیده را مسخره کرده‌ام
احمدرضا احمدی در کتاب نخستش شعری دارد که در واقع شوخی با قصیده‌های آن روزگار است که از روی دست هم نوشته می‌شدند و شبیه هم بودند. یک بیت در آن شعر تکرار می‌شود؛ «شب حزین و مه غمین و ره دراز.»  اما بسیاری این شوخی را درنیافتند و قصیدهٔ احمدرضا را بهانه‌ای برای حمله به او قرار دادند. « یک سطر را در آن شعر تکرار کرده‌ام. ایرج پزشک‌زاد این شعر را مسخره کرده بود. هوشنگ مستوفی در رادیو شعر را به سخره گرفت. هیچ‌کدامشان نفهمیده بودند که این شعر دارد قصیده فارسی را مسخره می‌کند. م.آزاد دبیر ادبیات بود در دارالفنون که از آبادان به تهران منتقل شده بود. من دیپلم ادبی‌ام را در دارالفنون گرفته بودم. رفته بود در پرونده‌های دارالفنون بگردد ببیند نمره‌های ادبی من چند بوده که دستاویزی برای حمله به من پیدا کند. کسانی مثل عبدالعلی دستغیب و رضا براهنی همیشه خصمانه با شعر من مواجه شدند. اما من بی‌توجه به دشنام‌ها کار خودم را کردم.»

راز اقبال به شعرهایم برای خودم نیز مجهول است
از سال‌های دههٔ هفتاد مخاطبان بیشتری شعر او را کشف کردند. مجموعهٔ کامل شعرهایش در سه جلد منتشر شد و مجموعه‌های گذشته او بارها تجدید چاپ شدند. «یکی از حسرت‌های من این است که سهراب سپهری تا زنده بود هیچ‌وقت طعم موفقیت را نچشید. بس که نجیب بود و عضو هیچ دسته و گروهی نبود. کار خودش را می‌کرد. بعد از درگذشت سهراب بود که هشت‌کتاب به چاپ‌های مکرر رسید. من خوشبختانه این شانس را داشته‌ام که در سال‌های اخیر شعرهایم با اقبال مخاطبان جوان مواجه شده‌اند، راز این شانس برای خودم مجهول است اما خوشحالم که هستم و این روزها را می‌بینم.»

بادها بر بستر کلمات 
احمدرضا احمدی این روزها بیشتر مشغول نقاشی است. سال گذشته نمایشگاهی از آثارش در گالری کاما برگزار کرد. در عین حال همچنان شعر می‌گوید تا دوستداران شعر او نیز بی‌نصیب نمانند. «یک دفتر شعر را به کارگاه نشر اتفاق داده‌ام با عنوان «با چتر شکسته در باران». مشغول پاکنویس دفتر دیگری با عنوان «بادها بر بستر کلمات می‌دوند» هستم تا به نشر چشمه بدهم.»

این سه شین شاهکار می‌آفرینند

یکی از دوره‌های طلایی فعالیت احمدرضا احمدی دورهٔ فعالیت او به‌عنوان مدیر بخش موسیقی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» است. مجموعه‌های «ردیف موسیقی ایرانی»، «صدای شاعر»، «موسیقی فولکلور ایران» و بسیاری از صفحه‌ها و کاست‌های شعر کودکان و نوجوانان محصول آن دوره است. آثاری که هنوز هم در موسیقی ایران می‌درخشند و بارها منتشر شده‌اند. «در کانون ۱۰۰صفحه موسیقی درآوردم. هیچ‌وقت سلیقهٔ خودم را دخالت ندادم و با آدم‌های مختلف کار کردم؛ در موسیقی از مهدی خالدی و احمد عبادی تا هوشنگ ظریف و فرامرز پایور. از کامبیز روشن‌روان و فریبرز لاچینی تا فریدون شهبازیان آدم‌هایی که لزوماً ربطی به هم ندارند و سلیقه‌های موسیقایی متفاوتی دارند. سال‌هایی که ما در کانون کار می‌کردیم سال‌های اوج ابتذال موسیقی بود. آدم‌های درجه‌یک مثل بنان از رادیو رفته بودند. موسیقی از کاباره‌ها به رادیو می‌آمد. حسن افرادی مثل شجریان این است که هیچ‌وقت کار مبتذل نکردند و به سمت موسیقی کاباره‌ای نرفتند. نخستین کسی که از شجریان صفحه درآورد کانون بود. آن زمان شجریان در برنامهٔ گل‌ها می‌خواند اما هنوز صفحهٔ مستقلی منتشر نکرده بود. من در مجموعهٔ «ردیف موسیقی ایرانی» به سراغ شجریان رفتم و نخستین کارهای مستقل شجریان همین مجموعه است.»
یکی از کارهای ماندگار دورهٔ مدیریت احمدرضا احمدی در کانون، «رباعیات خیام» است؛ کار مشترک فریدون شهبازیان و احمد شاملو و محمدرضا شجریان. «من همیشه به طنز می‌گفتم که وقتی این سه شین کنار هم جمع می‌شوند شاهکار می‌آفرینند؛ احمد شاملو، محـمـدرضـا شجریان، فریدون شهبازیان که هر کـدام درجه‌یک بودند در کار خودشان. آلبوم رباعی‌های خـیام یکی از آلبوم‌های موفق کانون بود که در سـال‌های بعـد هم بارها منتشر شد و بسیاری از مردم آن را شنیده‌اند.»

شعر اختصاصی احمدرضا احمدی برای  خوانندگان روزنامه همشهری
وقتی شعر می‌نویسی

وقتی روی کاغذ سفید
یا دیوار آبی‌رنگ
یا آسمان قرمز
شعر می‌نویسی
تنهاترین انسان روی زمین هستی
وقتی همسایه‌ها
زنگ در آپارتمان تو را
می‌زنند
در صداقت و پهناوری شعر
پنهان می‌شوی
وقتی شعر می‌نویسی
حوصلهٔ کسی را نداری
حتی کسانی را که دوست
داری
حتماً شعر بی‌وزن و بی‌قاعده
و بی‌قافیه می‌نویسی
چون شاعری آزاده
و راستگو هستی
وقتی شعر می‌نویسی
آرزو داری
روی زمین یخ‌زده‌ٔ ناهموار
بمیری
حتی اگر کسی
شاهد مرگ تو نباشد
سال‌ها در شعر و سکوت
آزموده‌ای
باید چراغی را در شعر
روشن کنی
و در روشنایی چراغ
در کنار شعر جان بدهی
مهم نیست
در هنگام جان دادن
صبح باشد
شب باشد
زمستان باشد
پاییز باشد
بهار باشد
هنگام جان دادن
تو نظم فصل‌ها را
به هم می‌ریزی
ابتدا زمستان است
سپس تابستان است
بهار و پاییز با هم رخ
می‌دهد
باید در هنگام جان دادن تو
کسی شاهد مرگ تو
نباشد
تو باید با لباس آراسته
با کفش واکس‌زده
با شاخه گل سرخ
این جهان را ترک
بگویی
حتی اگر از عاشق شدن تو
دو دقیقه گذشته باشد
در این لحظه است که زمان چه مفهوم
مسخره و شرم‌آوری
دارد
که مرگ تو باید
انکارش کند
پس چرا
آخرین صبح عمر را
دوست داشتی
و به صبحانه احترام گذاشتی

وقتی روی کاغذ سفید
یا دیوار آبی‌رنگ
یا آسمان قرمز
شعر می‌نویسی
به زنی لاغر عاشق بودی
که همیشه لباس سیاه
بر تن داشت
شاید عزادار تو
بود
حتی هنگامی که زنده بودی
و شعر می‌نوشتی
پس بیرون بیا
از باران صبح
از کولاک
از رختخواب
سرسام برگ است
و پرنده‌ای که می‌خواهد
باشکوه در کنار تو
بمیرد
آخرین دانه‌های مانده
روی زمین را
از تو طلب می‌کند
به خواهش او
جواب رد نده
که گناهی عظیم است
حتی اگر تو
به گناه اعتقادی نداشته
باشی
شعر بنویس
درختان زیتون را
به یاد بیاور
لحظه‌ای سکوت کن
سپس در سکوت
غرق شو
اگرچه می‌دانی
شنا نمی‌دانی

وقتی روی کاغذ سفید
یا دیوار آبی‌رنگ
یا آسمان قرمز
شعر می‌نویسی
تنهاترین انسان روی زمین
هستی

منبع: روزنامه همشهری - ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

پاسخ دهید