«من از تمامی کوچههای روز میرفتم/ که تو را باور کنم/ ولی بذرهای تردید/ در مزارع شبانه/ شیارهای ابریشمی شخم را/ بارور میشدند
در جیبهای معتاد بندر/ کشتیها خمار بودند/ و در افقهای توتونی/من / قاچاق آبهای جامد را/ کشف کردم
تمامی «آژیرها»/ اغتشاش را/ زوزه میکشیدند/ و در سالن خیابانهای شهید/ کنسرت عظیم بوقها را/ با گوجهفرنگی گندیده/ استقبال میکردند
تو در دودها چرک میشدی/ و از اندوه بیآبی حمامها/ در پارتی غنچههای سرمازده/ دستمال کاغذی «جرک» را/ به بینیهای مضطرب/ تعارف میکردی.
من رختهای پاییزیات را/ در طشت بهار میشستم/ طشت به زردی نشست/ و واژههای «سبز»/ به طناب/ آویزان/ نشدند.»
گونهای از شعر که در میان شاعران جوان دههٔ ۴۰، بهویژه در مجلههایی مثل فردوسی، رونق دارد، شعری است اغلب بدون وزن و بیتوجه به پیشینهٔ شعر فارسی که پس از موج نو، شکل گرفته است؛ شعری که کمی بعد حلقهها یا جریانهایی مثل «شعر حجم» و «شعر دیگر» از آن منشعب میشود و تمایز و تشخص بیشتری پیدا میکند. «خوابهای فلزی» شهرام شاهرختاش یکی از مجموعههای نمونهای چنین شعری است.
بهکاربردن واژههای امروزین، بهویژه واژههای غربی که زندگی مدرن را نمایندگی میکنند، از ویژگیهای شعر شاهرختاش است؛ مثلاً وقتی میگوید: «در رونق خندههای ترانزیستوری/ باید دوست بداری شب را» یا وقتی میگوید: «از زمین قسطی میآمدم/ که تنفس مرا به سفته فروخته بودند/ از انتهای بانکها/ ـبا تفقد نزولـ/ به تجمل ویترینها میآمدم… » ناگفته پیداست که شاهرختاش و شاعرانی نظیر او نگاهی انتقادی به زندگی مدرن دارند و پدیدههایی مثل فقر و فاصلهٔ طبقاتی -از منظری که لزوماً مثل شعر سوسیالیستی نیست- مسئلهشان است.
ترکیبسازیهای وصفی و اضافی غریب و بدیع، درهمریختن ساختار ترکیبها، توجه به ماهیت کلمه و استخراج وجه بعیدی از کلمه و به دست دادن تصویرهای اساطیری یا آخرالزمانی از دیگر ویژگیهای شعر این شاعران است که فارغ از ارزش داوری، بخشی از جریان شعر نو را نمایندگی میکنند؛ جریانی که در سالهای دههٔ ۴۰ و ۵۰ چندان با استقبال عموم مواجه نمیشود، اما در سالهای بعد، بهویژه سالهای اخیر، شاعران جوان در پی کشف ریشههای تحول در شعر فارسی دوباره به سراغ آن میروند و حتی نمونههایی به سبک و سیاق شعر آن سالها خلق میکنند.
شعر شهرام شاهرختاش گاه در تصویرگرایی شبیه احمدرضا احمدی است، گاهی از نظر اجتماعی به شعر متعهد نزدیک است، اما از نظر زبانی و قدرت ترکیبسازی و تصویرگری، قابلیتهای لازم برای تمایز در شعر موج نو و تبدیل شدن به یکی از اسطورههای کشفناشدهٔ سالهای بعد را دارد؛ وقتی دفتر نخست او آکنده از چنین سطرهایی است: «شرم مستطیلی پنجره/ استعداد خطوط نابت را/ به وهم باغ سپرد/ غرور سبز علفها/ و/ گلهای تغزل/- در اصطکاک حریر/ به هذیان باد پیوستند».
او در دههٔ ۴۰، سه مجموعه منتشر میکند: «خوابهای فلزی» و «شهر دشوار حنجرهها» و «فصل غلیظ گیسو». در دههٔ ۷۰ نیز مجموعهٔ «دست بر پیشانی ایام» از او منتشر میشود. اما بعدها فراموش میشود و هنوز در غربت و فراموشی روزگار میگذراند.